دشمن بی نقص به قلم فاطمه سیاوشی
پارت شصت و هفتم
زمان ارسال : ۳۴۹ روز پیش
بلاخره بعد ۳ روزدکتر اجازه میده که از نزدیک ببینمش ....لباس مخصوص تنم میکنم و کنارش میرم ....
اشکام سرریز میشه و بهش میگم:ستوده ...اجی ...
میگن هر کی تو کماس صداهارو میشنوه ...
دستشو میبوسمو میگم :صدای منو میشنوی؟
_ببین دارم بهت میگم ما همه منتظرتیم ،ترخدا بهوش بیا ....ماماین رمان به اتمام رسیده است و به درخواست نویسنده به علت (چاپ یا ویرایش) تا اطلاع ثانوی امکان مطالعه آن وجود ندارد
اسرا
20خانم سیاوشی دلش نمیایدرمان تموم کنه باورکنید شخصیتهافراموش نمیشه لطفا دل بکنیدازشون🤣🤣🤣